نیایشنیایش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

تک فرشته ما

به به خوردن

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوستهای عزیزم میدونم که همه شماها هم مثل من عاشق به به خوردن هستید اونم از مدلی که خودتون بخورید. یعنی میخوایم به همه ثابت کنیم که بابا ما دیگه بزرگ شدیم. همش نمی تونیم منتظر بشینیم ببینیم که بابایی یا مامانی به چی اجازه میدن که دست بزنیم به چی نه؟؟؟ ای بابا این که نمیشه اونا همش بگن نه و ما گوش کنیم.و یا همش تو فکر این باشیم که نکنه لباسمون کثیف بشه و یا نکنه وقتی چیزی می خوریم بریزیم روی فرش و همه جا کثیف بشه. بعضی وقت ها لازمه که از خودمون یه هنرهایی نشون بدیم اونم از نوع قافل گیرانه که مامانی و بابایی حواسشون نباشه. حالا دلتون می خواد به هنرهایی که من انجام دادم نگاه کنید؟...
30 دی 1391

پارک رفتن

با سلام به همه دوستهای مهربونم   دوستهای عزیزم هفته پیش چهارشنبه صبح که از خواب بیدار شدیم و بعد از خوردن صبحانه مامانی تصمیم گرفت که یه سر بریم بیرون تا حال و هوایی عوض کنیم چون هوا هم از شانس ما شده بود بهاری. خلاصه ساعت ١١:٣٠ از خونه رفتیم بیرون و وقتی رسیدیم سر خیابون دیدیم هوا واقعا حال میده برای پیاده روی. چون تقریبا نزدیک خونمون پارکی بنام هفت تیر هست تصمیم گرفتیم که بریم اونجا تا من کمی بازی کنم. وقتی رسیدیم پارک یه هف هشتایی هم بچه با ماماناشون اومده بودند پارک که از همه کوچیک تر من بودم. اونروزخیلی بهم خوش گذشت آخه فواره آبم باز بود وقتی دیدم کلی ذوق کردم. راستی پیشی هم دیدم که داشت غذا می خورد و من کلی بهش...
27 دی 1391

خوردن گوشی موبایلم

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوستهای گلم اگر عنوان مطلبم را خوندید تعجب نکنید و نگید که مگه میشه؟؟ بله الان براتون مینوسم که شما هم متوجه بشید ...  یه روز که مامانی داشت کار می کرد و خوشحال از اینکه من بهش نمی چسبم و راحت داره کارهاشو انجام میده یهو متوجه شد که از من خبری نیست و هر چی صدام می کرد من جواب نمیدادم.وقتی دنبالم گشت و پیدام کرد دید بله دوباره یه شیرین کاری جدید. یه چیزی تو دهنم هست و با ملچ و مولوچ دارم می خورم. وقتی با تعجب نگاهم کرد و گفت که چی می خوری: دهنمو باز کردم و تمامی دگمه های پلاستیکی گوشیم را از دهنم ریختم بیرون. تازه اشاره به گوشی بیچاره که انداخته بودم رو زمین م...
18 دی 1391

انواع دراز کشیدن ناز نازی مامان

با سلام به همه دوستهای مهربونم   دوستهای گلم من روز به روز که بزرگ تر میشم خیلی دلم می خواد  کارهایی بکنم تا مامانی از تنهایی دلش نگیره آخه ما اکثرا خونه هستیم و کمتر بیرون میریم. خودتون میدونین که زمستونه و هوا سرده ما کوچولوها هم که با لباس پوشیدن مخالفیم برای همین ترجیح میدیم که تو خونه باشیم و لذتشو ببریم. خونه کسی رو هم که نداریم بریم. فقط هر چی می تونم میرم پایین و حسابی با باباجونم و عمه جونم بازی می کنم اونا هم که به گفته من نه نمیگن و هر کاری که دلم می خواد میکنم. تازه عمه جونم دستاشو مثل قلاب می کنه و حسابی تاب تابم می کنه وقتی هم که خسته میشه و میذارتم پایین قهر میکنم و خودمو میندازم رو زمین و دوباره میرم جلوش می ا...
16 دی 1391

تولد دختر خاله عزیزم ضحا

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوستهای خوبم امروز تولد دختر خاله عزیزم ضحا جون هستش. ضحا جون تولد پنج سالگیت مبارک باشه و انشالله که صد سال دیگه هم همراه مامان و بابای عزیزت به خوبی و خوشی و شادی زندگی کنی و همیشه در تمامی مراحل زندگیت عزیزم موفق باشی. به خاطر همه مهربونیات خیلی ممنونم. شرمنده از اینکه این همه موهات رو کشیدم و اذیتت کردم قول میدم بزرگ که شدم حتما جبران می کنم. خیلی دوست دارم دختر خاله نازم.   عزيزم روز تولدت را با آسماني پر از ستاره هاي چشمک زن با دشتي پر از شقايق ها و با آرزوي موفقيت براي تو به تو تبريک ميگويم . . . ضحا جونم تولدت مبارک            &nbs...
9 دی 1391

کادوی شب یلدا

باسلام به همه دوستهای مهربونم دوستهای خوبم بابایی برام زحمت کشیدن و یه سه چرخه خوشگل به مناسبت شب یلدا برام خریدن که خیلی خوشحال شدم. حالا دیگه از اون روز همش به مامانی میگم بیب بیب و اشاره به چرخم میکنم که سوارم بکنه. بابا وحید عزیزم متشکرم.       راستی چون بابا جون و مامان جون و عمه فاطی رفته بودند تهران پیش عمه وحیده و ما تنها بودیم برای همین شب یلدا رفتیم هتل سنتی رز. حسابی اونجا شیطنت کردم. مامانی سفارش سیب زمینی سرخ کرده داده بود وقتی که چشم به اونا افتاد همش اشاره به سیب زمینی ها می کردم و طبق معمول می گفتم اینو‌ و خلاصه برای اولین بار مامانی اون شب بهم سیب زمینی سرخ کرده داد که خیلی...
7 دی 1391
1